اشک و لبخند مثل همهی بچه مذهبیها شاد بود و شوخ طبع از دوست جانبازش که یک پایش را از دست داده بود خواندم:
از زمانی که بهمن را شناختم تا روزی که ملکوتی شد بیاد ندارم که نماز شبش را ترک کرده باشد. در مقر سپاه اتاق کوچکی بود که مساحت آن به چهار متر هم نمیرسید این اتاق مخصوص عبادت های شبانه او بود، همه دوستان حالت منقلب شدن او را بالاخص در ماه محرم دیده بودند اما بهمن بیشتر به بذلهگویی و نشاط که سرشار از انتقال انرژی بود بین ما شناخته میشد. یک شب که همه بچهها از مقر سپاه به منازل شون رفته بودند مطمئن بودم که بهمن مثل همیشه شب زنده داری میکند با خودم گفتم بروم و از وجودش بهره ای ببرم وقتی به مقر سپاه رسیدم نماز شبش را اقامه کرده بود و روبه قبله دراز کشیده بود و روی بدنش را با ملافهی سفید رنگی عین یک میت پوشانده بود فقط صورتش پیدا بود. با صدای عصای من یک چشمش را باز کرد نیم نگاهی کرد و گفت یا الله امام زمان یک پایی ندیده بودم.
خنده شما باعث شادی و آرامش ماست دیگه کلی هم که باشه دیگه شادی ما نگو و نپرس میشه!
تشکر از شما که زمینه آشنایی با این شهید عزیز را فراهم کردید وگرنه بنده کجا و شهید دُروَلی! این فانوس هم با ما سر ناسازگاری داره! باز نمیکنه جوابهای مبسوط بهت بدم! التماس دعا اساسی یاعلی
پاسخ:
سلام علیکم و رحمة الله...
سپاس...عید شما هم مبارک... بله...عیدی شما هم محفوظه...دو تا تخم مرغ عیدی میدم!! یادمه در دوران کودکی، یه جا رفته بودیم عید دیدنی..صاحب خونه، آخر سر، دو تا تخم مرغ عیدی داد.... تا اون موقع فکر می کردم عیدی فقط به اینه طرف اسکناس تا نشده بده!! تخم مرغ، باورش سخت بود....
ما مخلصیم...
دعوت شهید بوده..ما کاره ای نبودیم مومن...
چرا پس؟!!البته بعضی وقت ها، بلاگ برای ایجاد هیجان!!یه ذره با اعصابت بازی می کنه!!! اما در کل بچه ی خوبیه...
یه یادگاری
اشک و لبخند
مثل همهی بچه مذهبیها شاد بود و شوخ طبع
از دوست جانبازش که یک پایش را از دست داده بود خواندم:
از زمانی که بهمن را شناختم تا روزی که ملکوتی شد بیاد ندارم که نماز شبش را ترک کرده باشد.
در مقر سپاه اتاق کوچکی بود که مساحت آن به چهار متر هم نمیرسید این اتاق مخصوص عبادت های شبانه او بود، همه دوستان حالت منقلب شدن او را بالاخص در ماه محرم دیده بودند اما بهمن بیشتر به بذلهگویی و نشاط که سرشار از انتقال انرژی بود بین ما شناخته میشد. یک شب که همه بچهها از مقر سپاه به منازل شون رفته بودند مطمئن بودم که بهمن مثل همیشه شب زنده داری میکند با خودم گفتم بروم و از وجودش بهره ای ببرم وقتی به مقر سپاه رسیدم نماز شبش را اقامه کرده بود و روبه قبله دراز کشیده بود و روی بدنش را با ملافهی سفید رنگی عین یک میت پوشانده بود فقط صورتش پیدا بود. با صدای عصای من یک چشمش را باز کرد نیم نگاهی کرد و گفت یا الله امام زمان یک پایی ندیده بودم.
یا علی